در سده اخیر سینما با رشد چشم‌گیری مواجه بوده. نسل‌ها یکی پس از دیگری در مقابل پرده سینما بزرگ شده و جهان را شناخته‌اند. کارگردانان بزرگی آمده و رفته‌اند و باز هم خواهند آمد و رفت. گویی همه فانی‌اند جز سینما که تا پیش از مرگ آخرین انسان، چه بر روی پرده و چه در اذهان حضور خواهد داشت. پرسش بسیار مهمی در این جا مطرح می‌شود. چیست آن ویژگی که سینما را چنان که می‌بینید برکشیده؟ جوهره سینما چیست؟ آیا این هنر صرفاً به دلیل شانس تا این حد رشد کرده؟ آیا پای نظام سرمایه‌داری در میان است؟ و یا نه! آیا چیزی در دل سینما وجود دارد که این چنین مخاطبینی یافته. در این مقاله قصد داریم به بررسی جوهره سینما بپردازیم.

 

توهم حرکت؟

بوردول و تامسون معتقدند که تماشای فیلم با دیدن صحنه تئاتر، اسلاید و یا نقاشی متفاوت است. آن‌چه او جوهره سینما می‌نامد توهم از حرکت است. در واقع سینما مجموعه‌ای از تصاویر منقطع است که هر یک را فریم می‌نامند. ‌اساس سینما برپایه ضعف پردازش مغز انسان است که اگر از رویدادی واحد و پیوسته، حداقل 24 فریم در ثانیه بیند، آن را پیوسته می‌داند.

از طرف دیگر نباید فراموش کرد که ماهیت نسبتاً جدید این شاخه هنری سینماگران را ملزم به استفاده از انواع تکنیک‌ شاخه‌های قدیمی‌تر هنر کرده است. از زمان پخش اولین فیلم سینمایی، ورود لوکوموتیو بخار به ایستگاه لسیوته، در سال 1895 تاکنون سینماگران به استفاده از تکنیک‌های ادبیات، معماری، نقاشی، عکاسی، مجسمه‌سازی و… پرداخته و آثار خلاقانه‌ای را به ساحت هنر تقدیم کرده‌اند. پس باید این موارد را نیز بخشی از جوهره سینما پنداشت.

آیا توهم حرکت جوهره سینماست؟

آیا توهم حرکت جوهره سینماست؟

سینما و ادبیات

یکی از مهم‌ترین دست‌آویز سینماگران برای رشد این مدیوم ادبیات بوده است. امکانات موجود در ادبیات روایت، داستان، علوم بلاغی چون بیان، بدیع و معانی به صورت محسوسی بر روند تاریخی سینما اثرگذاشته‌اند. این تاثیر را نباید یک‌طرفه دید، سینما نیز به عنوان یکی از عامه‌پسندترین مدیوم‌های هنری معاصر تأثیر متقابلی بر انواع ادبی داشته. باری با همه این تفاسیر نمی‌توان پنداشت که شناخت سینما بدون شناخت ادبیات میسر است یا بالعکس. علاقه‌مندان هر دو شاخه برای ورود به شهر شاخه‌شان ناچارند از دروازه آن دیگری عبور کنند..

 

آیا سینما تنها حرکت تصویر است؟

پیش از پرداخت به این موضوع باید شناخت که سینما چیست. در ابتدا تعریف بوردول-تامسون را از سینما آوردیم. آن‌ها  توهمِ حرکتِ تصویر را جوهره سینما می‌دانند. باری به ظاهر تعریف بوردول و تامسون دقیق است امّا می‌خواهم ایرادی به آن وارد کنم. از تاریخ شکل‌گیری سینما تا کنون پیکان تمامی تعاریف به سمت حرکت در تصویر بوده است و به عنصر صدا توجهی نشده. دلیل این موضوع به احتمال زیاد ریشه در سال‌های ابتدایی سینما دارد که تنها حرکت تصویر بود و تصویر؛ اما سوالی دارم، آیا نمی‌توان فیلمی ساخت که در طول نمایش تنها تک‌فریمی ثابت باشد از رنگ سیاه؟

تصویر

چرا همه توجهات معطوف به تصویر است؟

برای مثال فیلم کوتاهی را تصور کنید که شخصیت اصلی آن نابیناست و دکوپاژ به‌گونه‌ای‌ست که نقطه‌نظر ما در داستان تنها از طریق POV اوست. بدیهی است که در نقطه‌نظر این کاراکتر تصویری جز سیاهی وجود ندارد امّا از طریق صداها می‌توان به روایتی داستانی پی برد. در این فیلمِ من‌درآوردی حرکت و توهم حرکتی در تصویر نیست اما هنوز هم سینماست! البته توجه به این نکته لازم است که گرچه می‌توان حرکت را از تصویر گرفت، امّا نباید و نمی‌توان تصویر را از سینما گرفت زیرا تبدیل می‌شود به نمایشی رادیویی!

جمع‌بندی

جوهره سینما چیست؟ چیست آن که سینما، این هنر نسبتاً نوپا را تا این حد برکشیده است؟ چه چیزی در دل سینما وجود دارد که به او خاصیت می‌بخشد؟ در این مقاله این موضوع پرداخته گفتیم که جوهره سینما در ابتدا حرکت تصویر است، دوم وضعیت اخلاطی آن از سایر رشته‌های هنری و سوم صدا. امیدوارم که این مقاله برای‌تان مفید بوده باشد.